ماه...

سرد بود..

سرد سرد.!

اونقدر سرد که هیچ چیز رو حس نمی کردم..

هیچ صدایی نمی اومد..

تا چشم میدید خاک بود و سنگ..

فقط ماه پیدا بود.

یه لحظه بهش نگاه کردم.

نور ماه افتاده بود روی یه جاده خاکی..

پشت سرم را نگاه کردم..

رفتم بالای سرش .

خیلی وقت بود که به ماه نگاه می کرد..

آروم صداش کردم:

هی ..بلند شو.. باید بریم.!

مثله همیشه چیزی نمی گفت ..

فقط به ماه نگاه می کرد..

منم به ماه نگاه کردم ..

یاده حرفی افتادم که به اون زدم:

هر وقت دلتگم شدی به ماه نگاه کن..

حتی لحظه ی مردنت..

شاید اینم به خاظره همین داره به ماه نگاه می کنه..

سرد بود..

سرد سرد..

اونقدر سرد که هیچ چیزو حس نمی کردم....

من ايرانيم

حدود سال هاي 55 تا 56 سفري به فرانسه داشتم

سفر كاري بود

شب اول

وقتي به آنجا رسيدم

به يك رستوران رفتم

سره ميزي نشستم

پيش خدمت اومد

به من خيره شده بود

تا حدودي زبان فرانسوي بلد بودم

از من پرسيد:

اهل كجايي؟

گفتم:

ايران..

تا اينو شنيد

رفت و در گوش خواننده اي كه اونجا بود چيزي گفت

ناگهان خواننده آواز خوندن رو تمام كرد

و شروع كرد به حرف زدن

گاهي بين حرفاش من رو با انگشت نشون مي داد

از يك گارسون پرسيدم

كه اون داره چي ميگه؟

و چرا منو نشون ميده؟

گارسون لبخندي زد و گفت

داره از تمدن،تاريخ وفرهنگه ايرن صحبت ميكنه

حرفاي خواننده كه تموم شد

همه از جاشون برخاستند و به افتخاره ايران دست زدند

بعدش از من خواستند پشت ميكروفون برم

و كمي سخنراني كنم

من كه زياد فرانسوي بلد نبودم

فقط يك جمله گفتم:

من ايرانيم....


شهر

 شهر پيدا بود:

رويش هندسي سليمان،آهن،سنگ.

سقف بي كفتر صد ها اتوبوس

گل فروشي گل هايش را مي كرد حراج

در ميان دو درخت گل ياس،شاعري تابي مي بست

پسري سنگ به ديوار دبستان مي زد

كودكي هسته زرد آلو را،روي سجاده بيرنگ پدر تف ميكرد

و بزي از خزر نقشه جغرافي آب مي خورد

چرخ يك گاري در حسرت وا ماندن اسب

اسب در حسرت خوابيدن گاري چي

مرد گاري چي در حسرت مرگ

من نمي دانم چرا در قفس پرنده اي كركس نيست

من نمي دانم چرا در باغچه كسي مينا نيست

من نمي دانم چرا..

نمي دانم...

خواب

اینبار در خواب می آیم

آنقدر راه می روم

راه می روم

راه می روم

تا به آخرین پس کوچه ی دنیا برسم.

شاید در انتهای جهان

دری باشد

که تو پشت آن در

انتظار من

به خواب رفته ای...  

Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA

پنج قانون

 پنج قانون ساده شاد بودن را به ياد داشته باشيد:remember the five simple rules to be happy

1:قلبت را از نفرت آزاد كن: free your heart from hatred  

2:ذهنت را از نگراني آزاد كن: free your mind from worries

3:ساده زندگي كن: live simply

4:بيشتر ببخش:give move

5:كمتر انتظار داشته باش: expect less

اين زمانه

در اين زمانه بي هاي هوي لال پرست

خوشا بحال كلاغ هاي قيل قال پرست

چگونه شهد كنند لحظه لحظه ي خود را

براي اين همه ناباور خيال پرست

به شب نشيني خرچنگ هاي مردابي

چگونه رقص كند ماهي زلال پرست

رسيده ها چه غريب و نچيده مي افتند

به پاي هرز علف هاي باغ كال پرست

رسيده ام به كمالي كه جز علي الحق نيست

كمال را براي منه كمال پرست

هنوزم زنده ام و زنده بودنم خاريست

به تنگ چشمي نا مردم ذوال پرست

سر بلند


  توي تنهايي يك دشت بزرگ

كه مث غربت شب بي انتهاست

يه درخت تن سياه سر بلند

آخرين درخت سبز سر پاست

رو تنش زخمه ولي زخم تبر

نه يه قلب تير خورده نه يه اسم

شاخه هاش پر از پر پرنده هاست

كندو پاك دخيله و طلسم

چه پرنده ها كه تو جاده كوچ

مهمونه سفره سبز اون شدند

چه مسافرا كه زيره چتر اون

به تن خستگيشون تبر زدند

تا يه روز تو اومدي بي خستگي

با يه خورجين قديمي قشنگ

با تو نه سبزه بود نه آينه نه آب

يه تبر بود با تو با اهرم سر

اون درخت سر بلند پر غرور

كه سرش داره به خورشيد ميرسه  منم منم

اون درخت تن سپرده به تبر

كه واسه پرنده ها دلواپسه منم منم

من صداي سبزه خاكه سربيم

صدايي كه خنجرش رو به خداست

صدايي كه توي باده شب دشت

نعره اي نيستولي اوج يك صداست

رقص دست نرمت اي تبر بدست

با هجوم تبر گشنه و سخت

آخرين تصوير تلخه بودنت

توي ذهن سبز آخرين درخت

حالا تو شمارش ثانيه ها

كوبه هاي بي امونه تبره

تبري كه دشمن هميشه ي

اين درخته محكم و تناوره

من به فكر خستگي هاي پر پرنده هام

تو بزن تبر بزن

من به فكر غربته مسافرام

آخرين ضربرو محكم تر بزن

Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA

سفره خالي

ياد دارم در غروبي سرد سرد

ميگذشت از كوچه ما دوره گرد

داد ميزد كهنه قالي ميخرم

دسته دوم،جنس عالي ميخرم

كاسه و ظرف سفالي ميخرم

گر نداري،كوزه خالي ميخرم

اشك در چشمان بابا حلقه زد

عاقبت آهي كشيد بغضش شكست

اول ماه است و نان در سفره نيست

اي خدا شكرت ولي اين زندگيست؟

بوي نان تازه هوشش برده بود

اتفاقآ مادرم هم روزه بود

خواهرم بي روسري بيرون دويد

گفت:آقا!سفره خالي ميخريد؟

...

سكوت ساكت

سكوت در بر گيرنده هزاران حرف است. شايدم حرف........ . پس اگر ساكت را ديدي بهش بگو:

خودتي!!!!

دل سيري چند؟؟؟

گفتمش:دل ميخري؟پرسيد چند؟!!

گفتمش:دل ما تو. تنها بخند

خنده كرد و دل ز دستانم ربود

تا به خود باز آمدم او رفته بود

دل ز دستش روي خاك افتاده بود

جاي پايش روي دل جا مانده بود!!!

دل شکستن

هر بار دلی رو شکستی یک میخ به دیوار بکوب
وهر وقت جبران کردی میخ رو از دیوار در بیار، فقط فراموش نكن جاي ميخ هميشه روي ديوار است....

آسمان و زمین

آن چه دو روح خویشاوند را در غربت این آسمان و زمین بی درد دردمند می دارد... و نیازمند و بی تاب یکدیگر می سازد دوست داشتن است. خدایا! هرکه را بیشتر دوست میداری به او بیاموز که دوست داشتن برتر از عشق است!!

مرد

مردم نميدانند پشت چهره من ـ

يكمرد خشماگين درد آلوده خفته است

مردم ز لبخندم نميخوانند حرفي

تا آنكه دانند ـ

بس گريه ها در خنده تلخم نهفته است

وز دولت باران اشكم ـ

گلهاي غم در جان غمگينم شكفته است

***

من هيچگه بر درد « خود » زاري نكردم

اندوه من، اندوه پست « آب و نان »‌نيست

اين اشكها بي امان از تو پنهان ـ

جز گريه بر سوك دل بيچارگان نيست

***

شبها ز بام خانه ويرانه خود ـ

هر سو ببامي ميدود موج نگاهم

در گوش جانم ميچكد بانگي كه گويد:

« من دردمندم »

« من بي پناهم »

***

از سوي ديگر بانگ ميآيد كه: اي مرد !

« من تيره بختم »

«‌ من موج اشكم »

« من ابر آهم »

بانگ يتيمم ميخلد ناگاه در گوش:

« كاي بر فراز بام خود استاده آرام !»

« من در حصار بينوائيها اسيرم » ـ

« در قعر چاهم »

***

بي خان و ماني ناله اي دارد كه: « اي مرد !

من تيره روزم ـ

بر كوچه هاي « روشني » بسته است راهم »

***

ناگه دلم ميلرزد از اين موج اندوه

اشكم فرو ميريزد از اين سوك بسيار

در سينه مي پيچد فغان « عمر كاهم »

***

با موج اشك و هاله يي از شرم گويم:

كاي شب نشينان تهي دست !

وي بي پناه خفته در چنگال اندوه !

آه، اي يتيم مانده در چاه طبيعت !
من خود تهي دستم، توان ياري ام نيست

در پيشگاه زرد رويان، رو سياهم

شرمنده ام از دستگيري

اما در اين شرمندگي ها بيگناهم

دستي ندارم تا كه دستي را بگيرم

اين را تو ميداني و ميداند خدا هم

خطا

دلهای پاک خطا نمی کنند سادگی می کنند و امروز سادگی پاکترین خطای دنیاست

!!!!

زخم هایم را نمک زدی

و آش پشت پای شوری برایم پختی

کدبانوی عزیزم بوی غذای گرمت تا سردخانه پیچیده...

مرده شور شکمم را صابون می زند!!!!

 

اگه تو مال من بودی

 اگه تو مال من بودی ماه از چشات طلوع می کرد
پرستو از رو دست تو نغمه هاشو شروع می کرد
 اگه تو مال من بودی کلاغ به خونش می رسید
 مجنون به داد اون دل زرد و دیوونش می رسید
 اگه تو مال من بودی همه خبردار می شدن
 ترانه های عاشقی رو سرم آوار می شدن
 اگه تو مال من بودی قدم رو پاییز میزدیم
 پاییز می فهمید که ماها زبونشو خوب بلدیم
 اگه تو مال من بودی انقد غریب نمی شدم
 من چی می خواستم از خدا دیگه اگه پیشت بودم
 اگه تو مال من بودی دور خوشی نرده نبود
 دل من اون آواره ای که شبا می گرده نبود
 اگه تو مال من بودی چشام به چشمات شک نداشت
 تنگ بلور آرزوم مثل حالا ترک نداشت
 اگه تو مال من بودی جهنمم بهشت می شد
 قصه ی عشق ما دو تا ، عبرت سرنوشت می شد
 اگه تو مال من بودی می بردمت یه جای دور
 یه جا که تو دیده نشی نباشه حتی کمی نور
 اگه تو مال من بودی ،‌ می ذاشتمت روی چشام
 بارون می خواستی می بارید ، ابر سفید گریه هام
 اگه تو مال من بودی برگا تو پاییز نمی ریخت
 شمعی که پروانه داره ، اشک غم انگیز نمی ریخت
 اگه تو مال من بودی قفس دیگه اسیر نداشت
 آدما دارا می شدن ، دنیا دیگه فقیر نداشت
 اگه تو مال من بودی خیال نمی کنم باشی
 پس می رم و می کشمت پیش خودم تو نقاشی

نصیحت(یاد آوری)

حکیمی می فرمود:

مردم روزگار بر چند دسته اند:

اول آنان که می دانند و می دانند که می دانند; آنها را یاد گیرید.

دوم آنان که می دانند و فراموش دارند که می دانند:آنها را یاد آورید.

سوم آنان که می دانند و نمی دانند که می دانند;آنها را آگاه سازید.

چهارم آنان که نمی دانند و می دانند که نمی دانند;آنها را پند آموزید.

و پنجم آنان که نمی دانند و نمی دانند که نمی دانند;از نها دوری کنید.

سکوت

حدود 1 ساعت در صورتش نگاه می کردم. چیزی نمی گفت. گفتم:آخر خفه شدم... .حرفی بزن. نگاهم کرد و گفت:نشنیدی؟...برو!!!

فریاد زیر آب